توصيه جناب آقاي نبوي را جدي بگيريد و بي جهت خود را معطل در دنياي پيچيده سياست نفرمائيد. مطمئن باشيد در بيرون از اين دنيا (سياست) دنياهاي ديگري هم هست كه براي جنابعالي جايگاه قطعاً مفيد و ارزشمندي را بر اساس استعدادهاي تان تدارك ديده.
جناب آقاي احمد باطبي
نه سال زندان اگر هيچ سودي از حيث فردي عايدتان نكرد اما ظاهراً فرارتان از ايران و ورودتان به آمريكا لااقل يك سود تا اين لحظه براي اينجانب(!) به همراه داشته و آن اينكه براي نخستين بار بين مواضع سياسي اينجانب با آقاي ابراهيم نبوي همدلي و موانست ايجاد نموده ايد!
متن نامه ايشان (پهلوان زنده را عشق است) به جنابعالي را خواندم. صادقانه خدمت جنابعالي معروض مي دارد شما نيز آن نامه را از سر دقت و حوصله چندين بار بخوانيد و محتواي اظهارات ايشان در آن نامه را محصول تجربيات تلخ زندگي در غربت بدانيد كه آسان به دست نيآمده.
بگذريم كه ايشان نيز در ابتداي ورودشان به فرنگ كماكان مانند امروز جنابعالي هيجان زده فضا و ظاهر الوان آن شده تا جائي كه وقتي اينجانب دقيقاً مشابه همين حرف ها را بعد از اعطاي جايزه نوبل به سركار خانم عبادي خطاب به آن بانوي محترم مطرح كردم (تبعات نوبل ـ نوبل شوم) از جانب مشاراليه و در مقابل دوربين تلويزيون صداي آمريكا به استهزاء ملقب به «رياست مجمع تشخيص مصلحت اپوزيسيون در خارج از كشور» شدم. همچنانكه وقتي پيش از شما اكبر گنجي با انبوهي از توهم و تخيل از زندان آزاد و سپس وارد غربت شد و خود را مواجه با خيل عظيم شيدائيان ديد باز همين استاد ابراهيم نبوي و دوستانشان بودند كه شلاق ملامت خود را بر اينجانب نواختند تنها به به اتهام گفتن (ماهيان تشنه) همين حرف هاي امروز آقاي نبوي توسط اينجانب به اكبر گنجي.
ملالي نيست. دنيا عرصه تلخي ها در كنار شادكامي ها بوده و هست و تجربيات از دل همين فراز و فرودها به دست مي آيد.
به هر حال به سهم خود جنابعالي را توصيه مي كنم از تجربه تلخ پرت شدن ناخواسته تان به دنياي سياست با آن عكس لعنتي عبرت بگيريد.
در سياست حلوا پخش نمي كنند. اگر پوست كلفت و توان لازم و فراست بايسته را نداشته باشيد به طرفة العيني لكه حيض تان مي كنند. نه سال از بهترين سال هاي جواني تان بلاگردان يك سوء تفاهم و بلكه تصادف شد. برويد و بقيه عمر گران قدرتان را بقول مرتضي مرديها صرف «بسط دل خرم» كنيد.
متاسفانه تا اينجا نشان داده ايد كمترين استعداد را در فهم پيچيدگي هاي دنياي سياست نداريد.
داستان چگونگي فرارتان از ايران را خواندم. همين كه در كمال سادگي با شرح واقعه نشان داديد تا چه اندازه استعداد بازي خوردن در سياست را داريد بايد به اندازه كافي شما را متنبه كند تا از همين جا عطاي دنياي سياست را به لقاي آن بخشيده و آن را به اهلش بسپاريد.
جوان گرامي،
آيا فهم اين مسئله براي جنابعالي تا اين اندازه سخت بود كه نتوانستيد درك كنيد كل داستان فرارتان را بايد به حساب پروژه از پيش طراحي شده وزارت اطلاعات ايران بگذاريد تا بدينوسيله از يك سو خود و نظام را از زير بار يك پرونده تاريخ مصرف تمام شده، رها كنند و هم زمان با كوچاندن جنابعالي به آمريكا و طبعاً هيجانزدگي مقتضاي سن جنابعالي از اين فرار بزرگ و قرار گرفتن در مقابل دوربين تلويزيون صداي آمريكا و ابراز سخنگوي مدافعين حقوق بشر شدن تان، خوراك مناسبي براي افكار عمومي داخل كشور فراهم كنند تا ثابت شود سرنخ همه بحران و ناآرامي هاي ۱۸ تير در آمريكا بوده.
براي اثبات اين ادعا چه سندي بهتر و قابل دسترس تر از احمد باطبي و حضورش در استوديوي صداي آمريكا و اتخاذ مواضع سياسي اپوزيسيوني!!!؟
جناب آقاي باطبي شما تصور مي كنيد قوه قضائيه ايران براي بازگرداندن تان به زندان از جنابعالي رودربايستي داشته و يا اينكه ماخوذ به حيا بوده اند؟
مطمئن باشيد اگر عزم شان براي بازگرداندن باطبي به زندان جزم بود مانند مورد قبلي بدون اطلاع وسط خيابان جنابعالي را بازداشت و به اوين منتقل مي كردند.
مگر فراموش كرده ايد؟ متوجه نيستيد چه ساده بازي خورده ايد؟
ابتدا به جنابعالي از دادگاه تماس گرفته اند كه به دليل فعاليت سياسي بايد به زندان بازگرديد مضافاً اينكه ديگر مشمول برخورداري از مرخصي نيز نمي شويد!
تا اينجاي كار يعني «ترساندن شما و ترغيب تان براي فرار».
بعد هم كه توسط وزارت در ايزوله قرار گرفته ايد و به اعتراف خودتان تمامي تلاش هاي تلفني تان براي كسب اطلاع و نظر از بازجو و معتمدين تان نيز به مشكل برخورده و ظاهراً!!! بدليل ايام عيد جملگي خارج از دسترس بوده اند!
بقيه ماجرا نيز كاملاً قابل فهم است:
مديريت ريموت كنترلي و از پشت صحنه براي دادن فضا به احمد باطبي جهت خروج از كشور بدون آنكه جنابعالي كمترين شكي از اين بابت كرده و در تمام مدت خود را در كانون فرار بزرگ تان بسوي آزادي فرض مي كرده ايد!
همين بازي خوردن بايد به اندازه كافي به جنابعالي اثبات كند كه جنس تان از جنس دنياي سياست نيست.
اما به هر حال واقعيت آن است پروژه مزبور مختومه شده و احمد باطبي با هر كيفيتي اكنون در خارج از كشور است.
توصيه جناب آقاي نبوي را جدي بگيريد و بي جهت خود را معطل در دنياي پيچيده سياست نفرمائيد.
مطمئن باشيد در بيرون از اين دنيا (سياست) دنياهاي ديگري هم هست كه براي جنابعالي جايگاه قطعاً مفيد و ارزشمندي را بر اساس استعدادهاي تان تدارك ديده.
البته انتخاب با خودتان است. اما چنانچه كماكان مشتاق حضور در كانون دنياي سياست هستيد، دوستانه به شما پرواي تبعات آن را مي دهم و مطمئن باشيد از آن لحظه به بعد خصوصاً با توجه به حضورتان در ايالات متحده كه كانون ورشكسته ترين گونه هاي منقرض شده و فسيل هاي فكري اپوزيسيون خارج از كشور است، احمد باطبي به سرعت مُبدل به ابزاري سياسي با تاريخ مصرفي كوتاه و معين براي تامين مطامع و منويات نامشروع ايشان خواهد شد. در آن صورت شخصاً به جنابعالي تعهد خواهم داد كه مطمئناً اينجانب نخستين فردي خواهم بود كه در صورت ارتكاب كوچك ترين خطاي سياسي «احمد باطبي» بر عليه منافع ملي ايران به تندترين شكل ممكن نقد تان خواهم كرد.
موفق باشيد ـ داريوش سجادي
۱۹/تير/۸۷
آمريكا
جوابيه احمد باطبي به نامه داريوش سجادي
دليل نوشتن اين پاسخ به نامه آقاي داريوش سجادي نه خروج از چارچوب اعتقادي من نسبت به "پاسخ ندادن" است، بلكه ژست ايشان و نگاه از موضع بالا شان و هم چنين به كارگيري زيركانه جوهر تلاش هاي چند وقت اخير روزنامه كيهان و تلويزيون و جهت دهي فكري وزارت اطلاعات نظام اسلامي در به اصطلاح تخريب من بود.
آخر شب بود كه سرمقاله گويا نيوز توجه ام را جلب كرد "فراري دادن بزرگ! نامه به احمد باطبي، داريوش سجادي"
اين نامه در دو بخش با دو تيتر متفاوت در حالت ازش نزولي تدوين شده بود كه بخش اول آن با تيتر "جناب آقاي باطبي" به نصايح آقاي داريوش سجادي به سيدابراهيم نبوي، شيرين عبادي و اكبر گنجي و... اختصاص داشت و بخش دوم با تيتر "جوان گرامي" به اثبات بي استعدادي ها، بي دركي ها و به قول عوام خاك تو سري هاي من از ديد نگارنده مربوط مي شد.
هر چند بنده اساسا اعتقادي به پاسخ گويي به نقدهاي اين چنيني ندارم و معتقدم نقدهاي منصفانه و غير منصفانه و حتي ناسزاها، ديدگاه ديگران نسبت به من است. اگر خرسندي وجود دارد ناشي از كردار درست من است و اگر دلگيري باشد، باز هم ريشه در اشتباهات من دارد؛ در نهايت زمان و عملكرد من است كه ناسزاها را خنثي مي كند.
اما دليل نوشتن اين پاسخ به نامه آقاي داريوش سجادي نه خروج از چارچوب اعتقادي من نسبت به "پاسخ ندادن" است، بلكه ژست ايشان و نگاه از موضع بالا شان و هم چنين به كارگيري زيركانه جوهر تلاش هاي چند وقت اخير روزنامه كيهان و تلويزيون و جهت دهي فكري وزارت اطلاعات نظام اسلامي در به اصطلاح تخريب من بود، تا به اين نتيجه رسيدم كه در صورت پاسخ به اين نصيحت الملوك، يك بار براي هميشه پاسخ در خور اين بحث ها را خواهم داد. از اين رو پاسخ ام را به ايشان چنين آغاز مي كنم:
جناب آقاي داريوش سجادي:
نوشتيد "نه سال زندان هيچ سودي از حيث فردي عايدتان نكرد"، سخت در اشتباه ايد. نه سال زندان به لحاظ فردي سود فراواني برايم داشت. اولين سود زندان اين بود كه ياد گرفتم صبر كنم، ياد گرفتم وقتي كه نه پدر، نه مادر، نه همسر، نه دوست و نه حتي خدا، هيچ كس نمي توانست به فريادم برسد، چه طور مقاومت كنم و تن به خواسته زندان بان ندهم. ياد گرفتم كه چه طور وقتي سرم را داخل چاه مستراح مي كنند تا پشت دوربين هاي تلويزيوني مجيز حكومت را بگويم، مقاومت كنم. ياد گرفتم چه طور طعم تلخ كابل را تحمل كنم اما براي رهايي از زندان دوستم را نفروشم. ياد گرفتم "نه" بگويم و حرف ام را پس نگيرم. ياد گرفتم در زندان درس بخوانم، هنر بياموزم، ورزش كنم، عاشق باشم و چه طور زندگي را به زندان بياورم و فرديت ام را قوي سازم و با تمام اين اوصاف كينه زندان بان را هم به دل نگيرم.
احتمالا شما هيچ دركي از اين حرف هاي من نخواهيد داشت، چون زماني را كه من و دوستانم طعم زندان را مي چشيديم، جناب عالي در خارج از ايران براي برقراري دموكراسي و آزادي در ايران مشغول كار سياسي و مبارزه بوديد.
نوشتيد "فرار من و حضورم در آمريكا براي جناب عالي يك سود داشت و آن هم اين بود كه براي نخستين بار بين مواضع سياسي شما و ابراهيم نبوي هم دلي و موانست ايجاد نمود."
جناب عالي در همين نامه عبارت جالبي داريد كه توجه تان را به آن جلب مي كنم:
"متاسفانه تا اين جا نشان داديد كه كم ترين استعداد را در فهم پيچيدگي هاي دنياي سياست نداريد."
در مورد اين فرمايش استادمابانه، در ادامه به بحث خواهم پرداخت. اما غرض از ذكر آن در اين جا اين است: شما كه بيش ترين استعداد را در فهم پيچيدگي هاي دنياي سياست داريد، من بي استعداد را متوجه فرماييد كه در نامه آقاي ابراهيم نبوي چه مولفه اي از سياست وجود داشت كه باعث شد موضع گيري سياسي شما توسط اين نامه با ايشان هم سو شود؟
در كجاي اين نامه يك اصطلاح، يك مفهوم، يك بحث تئوريك، يك موضع گيري سياسي وجود داشت كه باعث شد جناب عالي خود را با آقاي نبوي هم سو در مواضع سياسي ببينيد؟ چه طور نامه ساده و محبت آميز يك دوست و بيان احساسات انساني اش نسبت به ديگري مي تواند باعث ايجاد هم سويي در مواضع سياسي شخصي ديگر با نگارنده نامه شود، من كه سر در نياوردم! البته همان طور كه فرموديد سياست خيلي پيچيده است و من كه كم ترين استعداد را در درك آن دارم از اين بحث پيچيده شما سر در نمي آورم.
و نيز در ادامه نوشته ايد آقاي ابراهيم نبوي در ابتداي ورودشان به فرنگ كماكان مانند امروز من هيجان زده ي فضا و ظاهر الوان آن بوده و شما دقيقا مشابه همين حرف ها را به خانم شيرين عبادي زديد و ايشان شما را به "رئيس مجمع تشخيص مصلحت اپوزيسيون در خارج از كشور" ملقب كردند و شما باز هم در نوبتي ديگر به ارشاد و نصيحت اكبر گنجي پرداختيد كه اين بار هم به شما تاختند.
جناب آقاي داريوش سجادي، سوال من از شما اين است: جناب عالي با توجه به پيشينه سياسي و زندگي فردي تان كه تقريبا همه از آن آگاه هستند، چه طور و با چه منطق و تحليلي خودتان را در كنار خانم عبادي، اكبر گنجي، ابراهيم نبوي و امثالهم قرار مي دهيد و خود را به لحاظ قد و قواره و اعتبار سياسي اجتماعي با آن ها قياس مي كنيد و خود را مجاز مي دانيد به نصيحت و نشان دادن راه صلاح و رستگاري براي آن ها؟ و با وجود اين كه هر بار هم پاسخ در خوري دريافت نموده ايد، باز هم با توهم خودبزرگ بيني شخص ديگري را هدف قرار مي دهيد. اين عمل شما مرا به ياد بازيكنان ناشي بازي فوتبال مي اندازد كه براي مطرح شدن به روي بازيكنان حرفه اي تكل مي روند.
و در ادامه فرموديد "به هر حال به سهم خود به جناب عالي توصيه مي كنم از تجربيات تلخ پرت شدن ناخواسته به دنياي سياست با آن عكس لعنتي عبرت بگيريد."
جناب آقاي داريوش سجادي؛
من به دنياي سياست پرت نشدم، با پاي خودم آمدم. شما كه تا اين حد دقيق وقايع و اخبار سياسي را رصد مي كنيد تا مخاطب نصايح و خط و نشان هايتان را انتخاب كنيد، حتما در مصاحبه هاي قبلي من موضوع فعاليت ها و دستگيري هاي قبل از ۱۸ تير مرا ملاحظه فرموده ايد!
البته شايد در پيچش تعريف شما از سياست اين مقدار فعاليت سياسي براي ورود به دنياي سياست كافي نباشد. و من واقعا متاسفم كه جواني ۱۹، ۲۰ ساله بيش از اين مقدار زمان و مجال فعاليت سياسي نداشته است. در ادامه با ادبياتي غير منصفانه از آن عكس با عنوان "لعنتي" ياد كرده ايد، يادتان نرود كه آن عكس صرفا يك عكس نبود، آن عكس نمايش گر يك فاجعه تاريخي بود. لكه هايي كه روي آن پيراهن مي بينيد، خون است نه رنگ. خون عزت ابراهيم نژاد، اكبر محمدي و بسياري از جوان هاي پاك و دلير. نمي دانم منظورم را از لغت "خون" متوجه مي شويد يا اين مفهوم هم در پيچيدگي هاي سياسي كه از آن سخن گفتيد و من استعداد دركش را ندارم گم و گور مي شود؟ يا شايد شما هم همانند كيهاني ها معتقديد سرخي اين پيراهن از سس گوجه فرنگي است؟ به هر روي اگر من جاي شما مي بودم، جنبه احترام را دست كم در اين مورد حفظ مي كردم.
مورد جالب تر از ديد من در متن شما اين قسمت بود: "در سياست حلوا پخش نمي كنند، اگر پوست كلفت و توان لازم و فراست بايسته را نداشته باشيد، در طرفه العيني لكه حيض تان مي كنند. نه سال از بهترين سال هاي جواني تان را بلا گردان يك سوء تفاهم و بلكه تصادف شديد، برويد بقيه عمر گرانقدرتان را به قول مرتضي مردي ها صرف «بساط دل خرم» كنيد."
و در ادامه درج نموديد "متاسفانه تا اين جا نشان داده ايد كم ترين استعداد را در فهم پيچيدگي هاي دنياي سياست نداريد."
جناب آقاي داريوش سجادي؛
در نصايح از موضع بالايتان با ادبيات متمايل به ادبيات ناصرالدين شاهي مرقوم فرموديد كه اگر پوستم كلفت نباشد در طرفه العيني لكه حيض تان مي كنند. من بي استعداد در حوزه سياست يك گير كوچك به "لكه حيض" شما دارم. از ديد شما به عنوان يك انسان روشن فكر، امروزي و معتقد به حقوق انساني برابر مي پرسم، چه طور براي نمايش پليدي و كثيفي، آن چه را كه آلوده است به لكه حيض زن تشبيه مي كنيد؟ حضرت عالي هنوز نتوانسته ايد رسوبات فرهنگي و اعتقادي مردسالارانه را در خصوص جنس دوم بودن زن، دست كم در ادبيات و نوشته هايتان تصحيح كنيد.
چرا به زنانگي توهين مي كنيد؟
من به جاي جناب عالي بودم آن قدر درايت به خرج مي دادم كه حتي اگر در ذهنم هنوز نتوانسته ام اعتقادات سنتي ام نسبت به زنان را تغيير دهم، دست كم براي بهانه ندادن به دست يك جوان بي استعداد در حوزه سياست از ادبيات غير توهين آميز به هويت زنان استفاده مي كردم.
اما در ادامه نوشته ايد كه ۹ سال از سال هاي زندگي ام را بلاگردان يك توهم و بلكه يك تصادف شدم. در اين خصوص هم بايد بگويم شايد از نظر شما من بلاگردان يك توهم و يا يك تصادف باشم، البته اين نظر شخصي شماست و من به آن احترام مي گذارم اما نظر من با شما كاملا متفاوت است. من آن ۹ سال را تصادفا در زندان نبودم چرا كه در عالم هستي هيچ پديده اي تصادفي رخ نمي دهد و هر معلولي علتي دارد. علت ۹ سال زندان بودن من هم عملكرد من در آن سال ها و قبل از آن بود. از روي توهم هم نمي تواند باشد چرا كه توهم پديده اي لحظه اي است و در لحظه اي ديگر محو مي شود. عمر هيچ توهمي ۹ سال نيست.
و اما در ادامه لبريز از حس ريش سفيدي من را "جوان گرامي" خطاب كرديد و مرقوم فرموديد: "آيا فهم اين مسئله براي جناب عالي تا اين اندازه سخت بود كه نتوانستيد درك كنيد كل داستان فرارتان را بايد به حساب پروژه از پيش طراحي شده وزارت اطلاعات ايران بگذاريد تا بدين وسيله از يك سو خود و نظام را از زير بار يك پرونده تاريخ مصرف تمام شده رها كنند و هم زمان با كوچاندن جناب عالي به آمريكا و طبعا هيجان زدگي مقتضاي سن جناب عالي از اين فرار بزرگ و قرار گرفتن در مقابل دوربين تلويزيون صداي آمريكا و ابراز سخنگويي مدافعين حقوق بشر شدنتان، خوراك مناسبي براي افكار عمومي داخل كشور فراهم كنند تا ثابت شود سرنخ همه بحران ها و نا آرامي هاي ۱۸ تير در آمريكا بوده و براي اثبات اين ادعا چه سندي قابل دسترس تر از حضور احمد باطبي در استوديوي صداي آمريكا و اتخاذ مواضع سياسي اپوزيسيوني؟"
در مورد عدم درك من در خصوص پروژه از پيش طراحي شده وزارت اطلاعات براي فرار، بايد بگويم كه من به دليل بي استعدادي فراوانم در حوزه سياست حتي قادر به تحليل دائي جان ناپلئوني وقايع هم نيستم تا تمام پديده هاي سياسي و اجتماعي اطرافم را به انگليس و جنگ كازرون و ممسني مرتبط كنم.
هم چنين از كوچاندن من به آمريكا صحبت نموده ايد. در اين خصوص نيز بايد بگويم كاري كه من انجام دادم فرار بود، يعني بدون پاسپورت به كمك حزب دمكرات كردستان ايران از مرز به صورت غير قانوني عبور و به دفتر "يو. ان" مراجعه نمودم و بعد از طي شدن مراحل قانوني به اين جا آمدم. مفهوم كوچاندن به كار شما نسبت داده مي شود، يعني اقامت در خارج را انتخاب كرديد، به صورت قانوني، با پاسپورت و بدون مشكل از كشور خارج شديد و به اين جا كوچ كرديد و زندگي مي كنيد.
و هم چنين معتقديد كه معرفي من به عنوان سخنگوي مدافعين حقوق بشر در صداي آمريكا دليل آن است كه ريشه بحران ۱۸ تير در آمريكا بوده است و سند آن هم حضور من در صداي آمريكا و موضع گيري اپوزيسيوني من است.
من سخنگوي مدافعين حقوق بشر نيستم و اساسا اين تشكل را نمي شناسم. اما افتخار سخنگويي و عضويت در "جمعيت فعالان حقوق بشر" را دارم. اما در خصوص تحليل افكار عمومي، جناب سجادي توصيه مي كنم اين يك مورد را دست كم اجازه بفرماييد تا خود افكار عمومي ابراز عقيده كنند و حضرت عالي به عنوان سخنگوي افكار عمومي اعلام موضع نفرماييد.
در خصوص حضور من در صداي آمريكا و اعلام موضع اپوزيسيوني قدري گيج شدم. البته شايد اين هم به بي استعدادي فراوان من در حوزه سياست باز مي گردد. اما تا جايي كه مي دانم "نظرات اپوزيسيوني"، يعني، من نسبت به حكومت موضعي انتقادي و يا خصمانه بگيرم. اما من در تمام مصاحبه هايم صرفا و صرفا به مسايل حقوق بشري و تحليل وقايع ۱۸ تير پرداختم و حتي يك بار هم موضع گيري سياسي مستقيم در قبال حاكميت نداشتم. مصاحبه هاي من در سايت "يو تيوپ" و وب سايت صداي آمريكا موجود است و گذشته از اين، حتي اگر اين كار را هم انجام مي دادم، قطعا شما يا هر كس ديگري انتظار نداشتيد كه من در آن جا موضع پوزيسيوني بگيرم.
در بخش هاي انتهايي نامه تان نيز همچنان از موضع بالا به تحليل (جسارتا) دائي جان ناپلئوني از فرار من پرداختيد و نتيجه گرفتيد كه من بازي خورده و جنس من، جنس سياست نيست و مجددا توصيه نموديد كه خودم را معطل دنياي پيچيده سياست نكنم.
جناب آقاي داريوش سجادي
دوست دارم اين طور فكر كنم كه شما هم صرفا از روي انسان دوستي و مهرباني و نگراني، از جنس همان احساس پاكي كه جناب آقاي نبوي داشت، سعي نموديد تا راه را از چاه به من نشان بدهيد.
دوست دارم اين طور فكر كنم كه تمام سخنراني هاي از موضع بالا و توهين ها و بي حرمتي هاي تان سهوي بوده و از روي احساس تكليف.
دوست دارم اين طور فكر كنم كه همه چيز آرام و بي تنش است و من حالا پاسخ نامه كسي را نمي دهم كه خوراك فرداي كيهان را سرو كرده است. و من فقط يادداشتي مي نويسم براي وبلاگم.
شايد حق با داريوش سجادي باشد شايد من در كمال سادگي به شرح واقعه فرارم پرداختم. شايد پيچ و خم سياستي كه او مي گفت اين بود كه من بايد به صورت كلي و مبهم از خروج ام حرف مي زدم. شايد سياسي بودن از ديد او اين است كه وقتي "نوشابه" از من مي پرسد اولين كاري كه در دنياي آزاد كردي چه بود به جاي اين كه مي گفتم به سايت "يو تيوب" رفتم، فيلم نگاه كردم، دانلود كردم و از اينترنت پرسرعت لذت بردم؛ ژست يك آدم سياسي پخته را مي گرفتم و "از موضع بالا" مي گفتم به سختي اينترني پيدا كرده و بلافاصله با مبارزين داخل ارتباط برقرار كردم تا از وضعيت آن ها آگاه شوم؛ و يا مثلا موضوع را به يك تحليل بي ربط متصل كنم. آري اين كار را هم بلدم. مي توانم بهتر از هر كسي چنين چهره اي از خود نشان دهم. اما نمي خواهم اين طور باشم. نمي خواهم نقاب بزنم. هر چند خيلي ها هستند كه آدم ها را با نقاب مي خواهند اما من چهره واقعي ام همين است. چه خوشايند باشد، چه آزار دهنده. من در اين سال ها هر كاري را كه مي توانستم انجام دادم. من و امثال من دست كسي چك و سفته نداديم كه تا ابد بخواهيم زندان بمانيم يا تن به تحليل و توصيه كنار گود نشسته ها بدهيم تا تاييدشان را بگيريم. به كسي هم بدهكار نيستيم تا هر كاري كه مي خواهيم بكنيم اول از آن ها اجازه اخذ كنيم. دوستاني كه خيلي نگران هستند بفرمايند بروند در همان شرايطي كه ما گذرانديم و نسخه اي كه براي امثال من مي پيچند را براي خودشان بپيچند؛ ببينيم آيا بهتر از ما عمل خواهند كرد؟ اين كه من به سياست بپردازم يا نه كاملا به خود من مربوط مي شود. براي ديگران هم جاده باز است و راه هم دراز. شايد جاده سياست پر پيچ و خم باشد اما خيلي وسيع است و جاي كسي تنگ نمي شود.
من نه توهم رهبري جرياني را دارم و نه توهم رسالت نصيحت الموكي ديگران و نه توهم خود بزرگ بيني. من همين ام كه هستم. نه كم تر و نه بيش تر. اما بر خلاف خيلي ها اعتقادي به كپي كردن نظريه هاي مندرج در كتاب هاي مختلف و انتشار آن به عنوان مقاله را در "گويا" و ديگر سايت ها ندارم. نمي خواهم تحليل هاي عجيب بدهم و به پيش گويي بپردازم و در آينده كه پيش بيني ام اشتباه از آب درآمد در مقاله جديدي توضيح بدهم كه چرا آن چه را كه پيش بيني كردم درست از آب در نيامد. من برنامه اي اجرايي و غير تئوريك در چشم انداز كاري ام تنظيم كرده ام كه به موفقيت اش مطمئنم. اگر در اين راه قرار به كار سياسي باشد قطعا انجام خواهم داد؛ در انتها اين تاريخ است كه در مورد ما و عملكرد ما قضاوت مي كند. به گفته دكتر، مرد پاك را زندگي و زمان تنها نمي گذارند. زندگي اش از او دفاع مي كند و زمان تبرئه اش مي كند هر چند سنگ ها را بسته و سگ ها را رها كرده باشند.
در انتها تصادفا با جملات آخرتان موافقم. بنده هم در دنياي آزاد از امروز به رصد كردن عملكرد شما و ارتباطات تان به دقت خواهم پرداخت. در صورت كوچك ترين خطاي سياسي "داريوش سجادي" عليه منافع ملي ايران و به نفع نظام اسلامي حاكم به تندترين شكل ممكن نقدتان خواهم كرد.
موفق باشيد
احمد باطبي
۲۰/تير/۸۷
آمريكا
منبع : ایرانیان